آرمانآرمان، تا این لحظه: 17 سال و 25 روز سن داره

آرمان روان

روزهاي من و تو

پسرم، عسلم، شيريني روزگارم بازم بعد از يه غيبت خيلي خيلي طولاني برگشتم. واقعا نميدونم چي بايد به تنبلي خودم بگم. بي حوصلگي در نوشتن از تو، خاطراتت، يادگاريها و شيرين زبونيهات كه كاش فقط خلاصه ميشد در نوشتن و نه به وجودت، به حرفات و حضورت. خيلي كليشه اي كه بگم بخاطر مشغله كاريه كه كمرنگ شدم چون فقط توجيهه. مادر بودن و مادري كردن زيباترين و لذت بخش ترين حس دنياست ولي گاهي اوقات اونقدر درگير خودم ميشم كه يادم ميره مادري كردن، يادم ميره تموم انرژيهاي منفي و افكار بد و مشوش رو ميشه با اين حس قشنگ از بين برد. اونقدر شيريني بودنت خارق العاده ست كه ميشه همه تلخي ها و ناكاميها رو باش موازنه كرد. ببخش مامانو بخاطر بي حوصلگي هاش، ببخش...
17 شهريور 1393
1